- مشخصات كتاب
- جلد ۱
- نويسنده :ابن ابي الحديد
- مقدمه مترجم
- مقدمه
- خطبه (1)
- خطبه (2)
- خطبه(3)
- خطبه(5)
- خطبه(6)
- خطبه (8) (189)
- خطبه (11)(199)
- خطبه (12)
- خطبه (13)
- خطبه (15)(219)
- خطبه (16)
- خطبه(19)(226)
- خطبه(20)
- خطبه(22)(239)
- خطبه(23)
- خطبه(25)(273)
- خطبه(26)
- خطبه(27)
- خطبه(29)(393)
- خطبه(30)
- خطبه(31)
- خطبه(32)
- خطبه(33)
- خطبه(34)
- خطبه(35)
- خطبه(36)
- خطبه(37)
- خطبه(39)(592)
- خطبه(40)
- خطبه(41)
- خطبه(43)(604)
- پي نوشتها
- جلد ۲
- مقدمه مترجم
- بيعت جرير بن عبدالله بجلى با على عليه السلام
- بيعت اشعث با على عليه السلام
- دعوت على (ع ) معاويه را به بيعت و اطاعت و سرپيچى معاويه از آن
- اخبار متفرقه
- جدا شدن جرير بن عبدالله بجلى از على عليه السلام
- نسب جرير و پاره يى از اخبار او
- (44) اين خطبه با عبارت قبح الله مصقلة ! (خداوند مصقله را تقبيح نمايد) شروعمى شود
- (46) دعاهاى على (ع ) هنگام خروج از كوفه ، براى جنگ با معاويه (68)
- (47) از سخنان على عليه السلام درباره كوفه (104)
- (48) خطبه على عليه السلام ، هنگام عزيمت به سوى شام
- (51)(120)ازسخنان على(ع)هنگامى كه ياران معاويه بر شريعه فرات دست يافتند و ياران حضرت را ازآب بازداشتند
- (52)گزيده يى ازاين خطبه به روايتى قبلا آورده شده(186) وآنچه كه اينك مى آوريم به روايت ديگرى است كه با يكديگرتفاوت دارد
- (53) از سخنان على (ع ) درباره بيعت
- (54)ازسخنان علي(ع) هنگامى كه يارانش تصورمى كردند دراجازه دادن براى شروع جنگ، تاءخيرشده است
- (55) [در اين خطبه كه با عبارت و لقد كنامعرسول الله صلى الله عليه و آله نقتل آبائنا و
- (56) از سخنان آن حضرت (ع ) براى ياران خويش
- توضيح
- رواياتى كه درباره دشنام دادن معاويه و دار و دسته او به على (ع ) آمده است
- درباره احاديث جعلى در نكوهش على عليه السلام
- ذكر كسانى كه از على (ع ) منحرف بوده اند
- درباره گفتار على كه فرموده : درآن صورت مرا دشنام دهيد كه مايه فزونى من است...
- اختلاف راءى در معنى سب و برائت
- معنى گفتار على كه فرموده است : انى ولدت على الفطرة
- آنچه راجع به سبقت على عليه السلام براى مسلمان شدن گفته شده است
- آنچه در مورد سبقت على (ع ) در هجرت آمده است
- (57) از سخنان على (ع ) خطاب به خوارج
- اشاره
- اخبار خوارج و سرداران و جنگهاى ايشان
- توضيح
- فرمود: مگر زمين خدا چندان گسترده و فراخ نبود كه در آن هجرت كنيد
- سران مردم بصره نيز پيش قباع جمع شدند
- حريش بن هلال برخاست و گفت
- مهلب روزى براى بازديد اطراف لشكرگاه خود سوار شد
- مصعب از بصره به قصد خوارج آمد
- ابوالفرج اصفهانى نقل مى كند
- حارث بن خالد مخزومى هم چنين سروده است
- مهلب براى او نوشت
- سعد پيشاپيش مغيره كه همراه گروهى از دليران سپاه مهلب بود حركت مى كرد
- بشر بن مغيره گفت
- قطرى از آنجا كوچ كرد
- برحى از اخبار مهلب
- شبيب بن يزيد شيبانى
- ورود شبيب به كوفه و سرانجام كار او با حجاج
- پاورقي
- جلد ۳
- مقدمه
- خطبه(58)
- خطبه (59)
- خطبه (60)
- از سخنان على عليه السلام درباره خوارج
- بازگشت به اخبار خوارج و بيان سرداران و جنگهاى ايشان
- مرداس بن حدير
- عمران بن حطان
- عبدالرحمان بن ملجم
- مستورد سعدى
- حوثرة اسدى
- سرانجام عباد بن اخضر با خوارج
- ابوالوازع راسبى
- عمران بن حارث راسبى
- عبدالله بن يحيى و مختار بن عوف
- خطبه هاى ابو حمزه شارى ( خارجى )
- اخبارى پراكنده از احوال معاويه
- خطبه(65)
- خطبه(66)
- (67)
- (68)
- (69)
- ( 72 )
- (73)
- (76 )
- (79)
- (83)
- از سخنان آن حضرت عليه السلام درباره عمروعاص
- نسبت عمرو بن عاص و برخى از اخبار او
- مفاخره يى ميان حسن بن على و چند تن از قريش
- عمروعاص و معاويه
- عبدالله بن جعفر و عمروعاص در مجلس معاويه
- عبدالله بن عباس و مردانى از قريش در مجلس معاويه
- عمارة بن وليد و عمرو بن عاص در حبشه
- كار عمرو بن عاص با جعفر بن ابيطالب در حبشه
- كار عمروعاص در جنگ صفين
- سخنى درباره اسلام آوردن عمروعاص
- فرستادن پيامبر صلى الله عليه و آله ، عمروعاص را به سويه ( ذاتالسلاسل )
- فرماندهى و حكومتهاى عمروعاص به روزگار پيامبر و خلفاء
- نمونه هايى از گفتار عمروعاص
- ( 91 )
- ( 92 )
- ( 93 )
- ( 96 )
- ( 99 )
- ( 100 )
- ( 104 )
- جلد ۴
- جلد ۵
- ( 175 ) : از سخنان على عليه السلام درباره طلحة بن عبيدالله ( 1 )
- ( 176 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 177 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 178 ) : از سخنان على عليه السلام درباره حكمين
- ( 179 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 181 ) ( 27 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) در نكوهش ياران خود
- ( 182 ) : اميرالمؤ منين على عليه السلام مردى از ياران خود را فرستاد . . .
- ( 183 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 184 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 185 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 186 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 190 ) ( 58 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 191 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 192 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) كه ياران خود را به آن سفارش مى كرد
- ( 193 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 194 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 195 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 198 ) ( 128 ) : از سخنان على عليه السلام خطاب به طلحه و زبير كه پس از بيعت با او در مورد خلافت ايراد كرده است .
- ( 199 ) : از سخنان على ( ع ) به هنگامى كه روزهاى جنگ صفين شنيد كه گروهى از يارانش شاميان را دشنام مى دهند ( 138 )
- ( 200 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) در يكى از روزهاى جنگ صفين كه ديد پسرش امام حسن عليه السلام شتابان براى جنگ در حركت است . ( 148 )
- ( 201 ) : از سخنان آن حضرت به هنگامى كه يارانش در موضوع حكميت نگران و بر او معترض شدند ( 154 )
- ( 202 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) در بصره هنگامى كه براى عيادت علاء بن زياد حارثى كه از يارانش بود رفت و چون بزرگى خانه او را ديد چنين فرمود : ( 155 )
- ( 203 ) : و از سخنان آن حضرت عليه السلام در پاسخ كسى كه از او درباره احاديث نوآورده و از اختلاف اخبارى كه ميان مردم است پرسيده بود . ( 165 )
- ( 207 ) ( 173 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 209 ) ( 179 ) : از خطبه هاى آن حضرت ( ع ) كه در صفين ايراد فرموده است ( 180 )
- ( 211 ) ( 183 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) ( 184 )
- ( 212 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) درباره كسانى كه براى جنگ با او به بصره رفتند ( 191 )
- ( 213 ) : از سخنان على عليه السلام هنگامى كه از كنار جسد طلحة بن عبيدالله و عبدالرحمان بن عتاب بن اسيد كه در جنگ جمل كشته شده بودند عبور كرد ( 195 )
- ( 214 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 216 ) ( 198 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) پس از تلاوت آيه مباركه الهاكم التكاثر حتى زرتم المقابر ( 199 )
- ( 217 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 219 ) ( 220 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 220 ) : از دعاهاى آن حضرت ( ع )
- ( 221 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 222 ) : از دعاهاى آن حضرت ( ع ) ( 229 )
- ( 223 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) ( 232 )
- ( 224 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 227 ) ( 289 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) خطاب به عبدالله بن زمعه
- ( 228 ) : از سخنان آن حضرت ( ع )
- ( 230 ) ( 300 ) : از سخنان آن حضرت ( ع ) به هنگام غسل دادن و تجهيز جسد مطهر پيامبر ( ص )
- ( 231 ) : از سخنان آن حضرت عليه السلام ( 315 ) كه با عبارت الحمدالله الذى لا تدركه الشواهد لا تحريه المشاهد و لا تراه النواظر شروع مى شود
- ( 232 ) : از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در توحيد
- ( 233 ) : از سخنان آن حضرت عليه السلام اختصاص به وقايعى دارد كه پس از او واقع مى شود . ( 319 )
- ( 235 ) ( 320 ) : از سخنان آن حضرت عليه السلام ( 321 )
- ( 238 ) ( 323 ) : از سخنان آن حضرت عليه السلام در نكوهش ابليس
- ( 239 ) : از سخنان آن حضرت عليه السلام ( 429 )
- ( 240 ) : از سخنان آن حضرت عليه السلام است كه در آن آنچه را كه پس از هجرت پيامبر ( ص ) تا هنگامى كه به ايشان پيوسته است انجام داده است بازگو فرموده است
- ( 242 ) ( 434 ) : از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در مورد حكمين و نكوهش مردم در شام .
- ( 243 ) : از خطبه هاى آن حضرت عليه السلام در آن آل محمد ( ص ) را ياد فرموده است . ( 437 )
- پى نوشتها
- جلد ۶
- بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمدلله الواحد العدل
- ( 1 ) از نامه هاى آن حضرت به مردم كوفه هنگام حركت از مدينه به بصره ( 1 )
- ( 3 ) ( 17 ) از نامه آن حضرت به شريح بن حارث قاضى خود ( 18 )
- ( 6 ) ( 21 ) از نامه آن حضرت به معاويه ( 22 )
- ( 7 ) همچنين از نامه آن حضرت به معاويه ( 25 )
- ( 9 ) ( 31 ) نامه آن حضرت عليه السلام به معاويه ( 32 )
- توضيح
- هماهنگى قريش بر ضد بنى هاشم و محاصره آنان در دره
- سخن درباره مومنان و كافران بنى هاشم
- اختلاف نظر درباره ايمان ابوطالب
- داستان جنگ بدر
- سخن درباره فرود آمدن فرشتگان روز جنگ بدر و نبرد كردن آنان با مشركان
- سخن درباره آنچه در غنيمتها و اسيران پس از گريزان و برگشتن قريش به مكه انجام شده است
- سخن درباره نام اسيران بدر و كسانى كه آنان را اسير كردند
- سخن درباره كسانى از مشركان كه در بدر اطعام كردند
- سخن درباره مسلمانانى كه در جنگ بدر شهيد شدند
- سخن درباره كسانى از مشركان كه در بدر كشته شدند و نام كشندگان ايشان
- سخن درباره مسلمانانى كه در جنگ بدر حاضر شدند
- داستان جنگ احد
- سخن درباره كسانى از قريش كه براى كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله پيمان بستد و آنچه در آوردگاه جنگ احد بر آن حضرت آوردند
- سخن درباره فرشتگان كه آيا در جنگ احد فرود آمده و جنگ كرده اند يا نه
- سخن در چگونگى كشته شدن حمزه بن عبدالمطلب رضى الله عنه
- سخن درباره كسانى كه در جنگ احد با پيامبر صلى الله عليه و آله پايدارى كردند
- سخن درباره آنچه براى مسلمانان پس از رفتن به كوه پيش آمده است
- سخن درباره آنچه بر مشركان پس از بازگشت به مكه گذشت
- سخن درباره چگونگى كشته شدن ابوعزه جمحى و معاويه بن مغيره بن ابى العاص بناميه بن عبد شمس
- سخن درباره كشته شدن مجذر بن ذياد ( 245 ) بلوى و حارث بن يزيد ( 246 ) بنصامت
- سخن درباره همه مسلمانانى كه در جنگ احد در گذشته اند
- سخن درباره كشته شدگان مشركان در جنگ احد
- سخن درباره تعقيب پيامبر صلى الله عليه و آله از مشركان پس از بازگشت از احد واينكه با همه ضعفى كه از لحاظ مزاجى داشت مى خواست با آنان در افتد
- در شرح جنگ موته كه آن را هم به شيوه گذشته خود ازفصل پنجم كتاب واقدى نقل مى كنيم و آنچه را محمد بن اسحاق هم آورده است بر آن ميافزاييم
- فصلى در بيان پاره اى از مناقب جعفر بن ابى طالب
- ( 10 ) نامه آن حضرت به معاويه
- ( 11 ) از وصيت آن حضرت به لشكرى كه آن را به سوى دشمن گسيل فرمود
- ( 12 ) از وصيت آن حضرت به معقل بن قيس رياحى هنگامى كه او را با سه هزار تن به عنوان مقدمه به شام گسيل فرمود .
- ( 13 ) از نامه اى از آن حضرت به دو امير از اميران سپاهش
- ( 14 ) از سفارش از آن حضرت به لشكر خويش پيش از ديدار دشمن ( 272 )
- ( 17 ) ( 276 ) از نامه اى از آن حضرت در پاسخ نامه معاويه به او ( 277 )
- ( 18 ) از نامه آن حضرت به عبدالله بن عباس كه كار گزارش بر بصره بوده است ( 279 )
- ( 24 ) ( 293 ) از وصيت آن حضرت كه با اموال او چه كنند و آن را پس از بازگشت ازصفين مرقوم فرموده است ( 294 )
- ( 25 ) از عهدنامه اى از آن حضرت كه براى كسانى كه به كار گزارى جمع آورى صدقات مى گمارد مى نوشت
- ( 27 ) ( 297 ) از عهد نامه آن حضرت به محمد بن ابى بكر است هنگامى كه او را به حكومت مصر گماشت
- ( 28 ) از نامه اى از آن حضرت در پاسخ معاويه ، و اين نامه از نيكوترين نامه هاست
- پى نوشتها
- جلد ۷
- ( 29 ) : از نامه هاى آن حضرت به مردم بصره ( 1 )
- ( 31 ) : از سفارش آن حضرت به حسن بن على عليهماالسلام كه هنگام بازگشت از صفين درحاضرين نوشته است ( 6 )
- ( 33 ) : از نامه آن حضرت به قثم بن عباس كه كارگزارش بر مكه بوده است
- ( 34 ) : از نامه آن حضرت به محمد بن ابى بكر . . .
- ( 35 ) : از نامه آن حضرت به عبدالله بن عباس پس از كشته شدن محمد بن ابى بكر
- ( 38 ) : از نامه آن حضرت به مردم مصر هنگامى كه اشتر را بر آنان حكومت داد ( 75 )
- ( 39 ) : از نامه آن حضرت است به عمرو عاص ( 77 )
- ( 40 ) : و از نامه آن حضرت به يكى از كارگزارانش ( 78 )
- ( 41 ) : از نامه آن حضرت به يكى از عاملان خود ( 79 )
- ( 42 ) : از نامه آن حضرت به عمر بن ابى سلمه مخزومى كه والى بحرين بود و او را ازكار برداشت و به جاى او نعمان بن عجلان زرقى را گماشت . ( 81 )
- ( 44 ) : از نامه آن حضرت است به زياد بن ابيه . . .
- ( 45 ) : از نامه آن حضرت به عثمان بن حنيف انصارى . . .
- ( 47 ) : از وصيت آن حضرت است به حسن و حسين عليهماالسلام پس از آنكه ابن ملجم كه نفرين خدا بر او باد او را ضربت زد ( 118 )
- ( 49 ) : از نامه آن حضرت است به معاويه ( 121 )
- ( 51 ) : از نامه آن حضرت به كارگزارانش بر جمع خراج ( 125 )
- ( 52 ) : از نامه آن حضرت است به اميران شهرها درباره وقت نماز ( 126 )
- ( 53 ) : از نامه آن حضرت كه آن را براى مالك اشتر . . .
- ( 54 ) : از نامه آن حضرت به طلحه و زبير . . .
- ( 56 ) : از سخنان آن حضرت به شريح بن هانى به هنگامى كه او را به فرماندهى مقدمه سپاه خود به شام گماشت . ( 141 )
- ( 59 ) : از نامه آن حضرت است به اسود بن قطبه فرمانده لشكر حلوان
- ( 61 ) : از نامه آن حضرت به كميل بن زياد نخعى . . .
- ( 62 ) : از نامه آن حضرت به مردم مصر كه چون مالك اشتر را به حكومت آن جا گماشت همراه او براى ايشان گسيل فرمود ( 148 )
- ( 64 ) : از نامه آن حضرت است در پاسخ نامه معاويه ( 166 )
- ( 67 ) : از نامه آن حضرت است به قثم بن عباس كه عامل او در مكه بود ( 206 )
- ( 68 ) : از نامه آن حضرت كه آن را پيش از خلافت خود به سلمان فارسى نوشته است ( 209 )
- ( 69 ) : از نامه هاى آن حضرت كه به حارث همدانى نوشته است ( 212 )
- ( 71 ) : از نامه آن حضرت است به منذر بن جارود عبدى كه او را بر ناحيه اى حكومت داده بود و او خيانت در امانت كرد . ( 214 )
- ( 73 ) : از نامه آن حضرت به معاويه
- ( 75 ) : از نامه آن حضرت به معاويه است كه در آغاز بيعت مردم با او براى خلافت به اونوشته است و واقدى آن را در كتاب جمل آورده است . ( 222 )
- ( 77 ) : از سفارش آن حضرت است به عبدالله بن عباس هنگامى كه او را براى احتجاج باخوارج گسيل داشت ( 224 )
- ( 78 ) : از نامه اى از آن حضرت در پاسخ نامه اى . . .
- ( 79 ) : از نامه آن حضرت به اميران لشكر در زمانى كه به خلافت رسيد
- باب گزيده سخنان حكمت آميز و اندرزهاى اميرالمؤ منين عليه السلام . . .
- توضيح
- ( 1 ) : كن فى الفتنة كان اللبون ؛ لا ظهر فيركب و لا ضرع فيحلب . ( 231 )
- ( 2 ) : ازرى بنفسه من استعشر الطمع ، و رضىبالذل من كشف عن ضره و هانت عليه نفسه من امر عليها لسانه . ( 232 )
- ( 3 ) : البخل عار ، و الجبن منقصه ، والفقر يخرس الفطن عن حاجته ، والمقل غريب فى بلدته . ( 233 )
- ( 4 ) : العجز آفة ، والصبر شجاعه ، والزهد ثروه ، والورع جنة ، ونعم القرينالرضا .
- ( 5 ) : العلم وراثة كريمة ، والاداب حلل مجددة ، والفكر مراة صافية .
- ( 6 ) : صدر العاقل صندوق سره والبشاشة حبالة المودة ، والاحتمال قبر العيوب
- ( 7 ) : من رضى عن نفسه كثر الساخط عليه ، والصدقة دواء منجح واعمال العباد فى عاجلهم نصب اعينهم فى آجلهم
- ( 8 ) : اعجبوا لهذا الانسان ، ينظر بشحم و يتكلم بلحم و يسمع بعظم و يتنف من خرم
- ( 9 ) : اذا اقبلت الدنيا على قوم اعارتهم محاسن غيرهم ، و اذا ادبرت عنهم سبلتهممحاسن انفسهم ( 236 )
- ( 10 ) : خالطوا الناس مخالطة ان متم معها بكوا عليكم و ان عشتم حنوا اليكم
- ( 11 ) : اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدره عليه
- ( 12 ) : اعجز الناس من عجز عن اكتساب الاخوان ، و اعجز منه من ضيع من ظفر به منهم
- ( 13 ) : خذلوا الحق و لم ينصروا الباطل ( 242 )
- ( 14 ) : اذا وصلت اليكم اطراف النعم ، فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر
- ( 15 ) : من ضيعه الاقرب اقيح له الا بعد
- ( 16 ) : ماكل مفتون يعاتب ( 244 )
- ( 17 ) : تذل الامور للمقادير ، حتى يكون الحتف فى التدبير
- ( 18 ) : و سئل عليه السلام عن قول الرسول صلى الله عليه و آله : غيروا الشيب ، ولا تشبهوا باليهود ؛ فقال عليه السلام : انماقال صلى الله عليه و آله ذلك والدين قل ، فاما الان و قد اتسع نطافة ، و ضرببجرانه ، فامرؤ و ما اختار
- ( 19 ) : من جرى فى عنان امله اثر باجله ( 247 )
- ( 20 ) : اقيلوا ذوى المروآت عثراتهم فما يعثر منهم عاثر الا و يده بيدالله يرفعه ( 249 )
- ( 21 ) : قرنت الهيبة بالخيبة ، والحياء بالحرمان ، والفرصة تمر مر الحساب ، فانتهزوا فرص الخير ( 250 )
- ( 22 ) : لنا حق فان اعطيناه و الا ركبنا اعجازالابل ، و ان طال السرى ( 251 )
- ( 23 ) : من ابطا به عمله ، لم يسرع به حبسه . ( 252 )
- ( 24 ) : من كفارات الذنوب العظام اغاثه المهلوف ، و التنفيس عن المكروب ( 254 )
- ( 25 ) : يابن آدم ، اذا راءيت ربك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصيه فاحذره ( 256 )
- ( 26 ) : ما اضمر احد شياء الا ظهر فى قتلتات لسانه و صفحات وجهه ( 257 )
- ( 27 ) : امش بدائك ما مشى بك ( 258 )
- ( 28 ) : افضل الزهد اخفاء الزهد ( 259 )
- ( 29 ) : اذا كنت فى ادبار الموت فى اقبال فما اسرع الملتقى ( 260 )
- ( 30 ) : الحذر الحذر فوالله لقد ستر حتى كانه قد غفر ( 261 )
- ( 31 ) : و سئل عليه السلام عن الايمان ، فقال : الايمان على اربع دعائم : على الصبرو اليقين و العدل و الجهاد
- ( 31 ) ( 262 ) : فاعل الخير منه ، و فاعل الشر شر منه ( 263 )
- ( 32 ) : كن سمحا و لا تكن مبذرا و كن مقدرا و لا تكن مقترا ( 264 )
- ( 33 ) : اشرف الغنى ترك المنى ( 265 )
- ( 34 ) : من اسرع الى الناس بما بكرهون ، قالوا فيه ما لا يعلمون
- ( 35 ) : من اطال الامل اساء العمل ( 269 )
- ( 36 ) : و قال عليه السلام و قد عند مسيره الى الشام دهاقين الانبار فترجلوا لهواشتدوا بين يديه : ما هذالذى صنعتموه ؟ فقالوا خلق منا نعظم به امراءنا ، فقال والله ما ينتفع بهذا امراوكم و انكم لتشقون على انفسكم فى دنياكم و تشقون بهفى اخراكم و ما اخسر المشقة وراءها العقاب و اربح الدعة معها الامان من النار
- ( 37 ) : يا بنى احفظ عنى اربعا و اربعا لا يضرك ما عملت معهن : ان اغنى العنىالعقل ، و اكبر الفقر الحمق و اوحش الوحشة العجب و اكرم الحسب حسن الخلق
- ( 38 ) : لا قربة بالنوافل اذا اضرت بالفرائض
- ( 39 ) : لسان العاقل وراء قلبه ، و قلب الاحمق وراء لسانه ( 272 )
- ( 40 ) : و قال عليه السلام لبعض اصحابه فى علة اعتلها : جعل الله ما كان منك من شكواك حطا لسياتك فان المرض لا اجر فيه و لكنه بحط السيآتو يحتها حت الاوراق ، و انما الاجر القول باللسان والعمل بالايدى و الاقدام ، و ان الله سبحانه يدخل بصدق النية و السريرة الصالحة منيشاء من عباده الجنة
- ( 41 ) : آن حضرت درباره خباب چنين فرموده است :
- ( 42 ) : و قال عليه السلام : لو ضربت خيشوم المؤ من بسيفى هذا على ان يبغضنى ماابغضنى ، و لو صببت الدنيا بجماتها على المنافق على ان يحبنى ما احبنى ، و ذلك انهقضى فانقضى على لسان النبى الامى صلى الله عليه و آله انهقال : يا على لا يبغضك مومن ، و لا يحبك منافق
- ( 43 ) : سيئة تسوك خير عندالله من حسنة تعجبك ( 278 )
- ( 44 ) : قدر الرجل على قدر همته و صدقه على قدر مروءته و شجاعته على قدر انفتهو عفته على قدر غيرته ( 279 )
- ( 45 ) : الظفر بالحزم ، والحزم باجالة الراءى ، والراءى بتحصين الاسرار ( 280 )
- ( 46 ) : احذروا صولة الكريم اذا جاع ، و اللئيم اذا شبع ( 281 )
- ( 47 ) : قلوب الرجال وحشية ، فمن تاءلفها اقبلت عليه ( 282 )
- ( 48 ) : عيبك مستور ما اسعدك جدك
- ( 49 ) : اولى الناس بالعفو اقدرهم على العقوبة ( 285 )
- ( 50 ) : السخاء ما كان ابتداء فاذا كان عن مساءلة و خياء و تذمم ( 286 )
- ( 51 ) : لا غنى كالعقل ، و لا فقر كالجهل ، و لا ميراث كالادب ، و لا ظهير كالمشاورة ( 287 )
- ( 52 ) : الصبر صبران : صبر ما تكره ، و صبر عما تحب ( 288 )
- ( 53 ) : الغنى فى الغربة وطن ، و الفقر فى الوطن غربة
- ( 54 ) : القناعة مال لاينفد
- ( 56 ) : المال مادة الشهوات ( 290 )
- ( 57 ) : من حذرك ، كمن بشرك
- ( 58 ) : اللسان سبع ، ان خلى عنه عقر ( 295 )
- ( 59 ) : المراءة عقرب حلوة اللسبة
- ( 60 ) : اذا حييت بتحية فحى باحسن منها ، و اذا اسديت اليك يد فكافئها بما يربىعليها ، والفضل مع ذلك للبادى
- ( 61 ) : الشفيع جناح الطالب ( 302 )
- ( 62 ) : اهل الدنيا كركب يساربهم و هم نيام ( 303 )
- ( 63 ) : فقد الاحبة غربة ( 304 )
- ( 64 ) : فوت الحاجة اهون من طلبها الى غير اهلها
- ( 65 ) : لا تستح من اعطاء القليل ، فان الحرماناقل منه ( 306 )
- ( 66 ) : العفاف زينة الفقر و الشكر زينة الغنى ( 307 )
- ( 67 ) : اذا لم يكن ما تريد ، فلا تبل كيف كنت
- ( 68 ) : لا يرى الجاهل الا مفرطا او مفرطا ( 309 )
- ( 69 ) : اذا تم العقل نقص الكلام ( 310 )
- ( 70 ) : الدهر يخلق الابدان ، و يجدد الامال ، و يقرب المنية و يباعد الامنية من ظفر بهنصب ، و من فاته تعب ( 311 )
- ( 71 ) : من نصب نفسه للناس اماما فعليه ان يبداء بتعلم نفسهقبل تعليم و غيره ؛ وليكن تاءديبه بسيرتهقبل تاءديبه بلسانه و معلم نفسه و مودبها احقبالاجلال من معلم الناس و مودبهم ( 312 )
- ( 72 ) : نفس المرء خطاه الى اجله ( 313 )
- ( 73 ) : كل معدود منقض ، و كل متوقع آت
- ( 74 ) : ان الامور اذا اشتبهت اعتبر آخرها باولها ( 314 )
- ( 75 ) : و من خبر ضرار بن حمزه الضبابى عند دخوله على معاوية ، و مسالته له عناميرالمؤ منين عليه السلام ، قال : لقد رايته فى بعض مواقفه و قد اخى ارخىالليل سدوله و هو قائم فى محرابه قابض على لحيته ، تيململ تململ السليم ، و يبكى بكاء الحزين و هويقول
- ( 76 ) : و من كلامه عليه السلام للسائل الشامى لماساله : اكان مسيرنا الى بقضاءمن الله و قدر ؟ بعد كلام طويل هذا مختاره
- ( 77 ) : خذاالحكمة انى كانت فان الحكمه تكون فى صدر المنافق فلجلج فى صدره ، حتى تخرج فتسكن الى صواحبها فى صدرالمؤ من
- ( 78 ) : قيمة كل امرى ما يحسنه
- ( 79 ) : اوصيكم بخمس لو ضربتم اليها آباطالابل لكانت لذلك اهلا : لا يرجون احد منكم الاربه ، و لا يخافن الاذنبه ، و لا يستحين احدمنكم اذا سئل عما لا يعلم ان يقول لا اعلم ، و لا يستحين احد اذا لم يعلم الشى ء ان يتعلمه ، وعليكم بالصبر ، فان الصبر من الايمان كالراءس من الجسد و لا خير فى جسد لا راءس معه ، و لا خير فى ايمان لا صبر معه ( 325 )
- ( 80 ) : و قال عليه السلام لرجل افرط فى الثناء عليه و كان له متهما انا دون ماتقول ، و فوق ما فى نفسك ( 326 )
- ( 81 ) : بقية السيف انمى عددا ، و اكثر ولدا ( 328 )
- ( 82 ) : من ترك قول : لا ادرى ، اصيبت مقاتله ( 329 )
- ( 83 ) : راءى الشيخ احب الى من جلد الغلام
- ( 84 ) : عجبت لمن يقنط و معه الاستغفار ( 331 )
- ( 85 ) : حكى عنه ابوجعفر محمد بن على الباقر عليهماالسلام انه كان عليه السلامقال
- ( 86 ) : من اصلح ما بينه و بين الله اصلح الله ما بينه و بين الناس و من اصلح امرآخرته اصلح الله امر دنياه و من كان له من نفسه واعظ ، كان عليه من الله حافظ ( 334 )
- ( 87 ) : الفقيه كل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمه الله و لم يؤ يسهم من روح الله ، و لم يؤ منهم من مكرالله ( 336 )
- ( 88 ) : اوضع العلم ما وقف على اللسان ، و ارفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان ( 337 )
- ( 89 ) : ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان ، فابتغوا لها طرائف الحكم ( 338 )
- ( 90 ) : لا يقولن احدكم : اللهم انى اعوذبك من الفتنه ، لانه ليس احد الا و هومشتمل على فتنة و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن ، فان الله سبحانهيقول : واعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة ( 339 ) و معنى ذلك انه سبحانهيختبر عباده بالاموال والاولاد ليتبين الساخط لرزقه ، والراضى بقسمه ، و ان كانسبحانه اعلم بهم من انفسهم ، و لكن لتظهر الافعال التى بها يستحق الثواب و العقاب ، لان بعضهم يحب الذكور و يكره الاناث ، و بعضهم يحبتثميرالمال ، و يكره انثلام الحال ( 340 )
- ( 91 ) : و سئل عن الخير ماهو ؟ فقال : ليس الخير ان يكثر ما لك ولدك ، ولكن الخير انيكثر علمك ، و ان يعظم حلمك ، و ان تباهى الناس بعبادة ربك ، فان احسنت حمدت الله ، و اناساءت استغفرالله ، و لا خير فى الدنيا الا لرجلين ، رجل ذنوبا فهو يتداركها بالتوبة ، و رجل يسارع فى الخيرات ، و لايقل عمل مع التقوى ، و كيف يقل ما يقبل ( 344 )
- ( 92 ) : ان اولى الناس بالانبياء اعلمهم بما جاؤ ا ، به ، ثم تلا عليه السلام : اناولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا . . . ثمقال عليه السلام : ان ولى محمد من اطاع الله و ان بعدت لحمته و ان عدو و محمد من عصىالله و ان قربت قرابته ( 345 )
- ( 93 ) : و سمع عليه السلام رجلا من الحرورية يتجهد و يقراءفقال نوم على يقين خير من صلاة على شك ( 347 )
- ( 94 ) : اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعاية ؛ لاعقل رواية فان رواة العلم كثير ، و رعاية قليل ( 348 )
- ( 95 ) : و قالعليه السلام و قد سمع رجلا يقول : انا لله و انا اليه راجعون فقال ان قولنا انا لله اقرار على انفسنا بالملك ، و قولنا : و انا اليهراجعون اقرار على انفسنا بالهلك ( 349 ) : و شنيد كه مردى انا لله و انااليه راجعون مى گويد ، اين سخن كه ما از آن خداييم اقرار ما بندگى است و اينسخن كه ما مى گوييم : و ما به سوى خداوند باز مى گرديم اقرار ما بهنابودى است .
- ( 96 ) : گروهى آن حضرت را در حضورش ستودند ، چنين فرمود :
- ( 97 ) : لا يستقيم قضاء الحوائج الا بثلاث : باستصغارها لتعظم ، و باستكتامهالتظهر ، و بتعجيلها لتهنو ( 353 )
- ( 98 ) : ياءتى على الناس زمان لا يقرب فيه الاالماحل ، و لا يظرف فيه الا الفاجر ، و لا يضعف فيه الا المنصف ، يعدون الصدقة فيهغرما ، و صله الرحم منا ، و العبادة استطاله على الناس ، فعند ذلك يكون السلطان بمشورةالاماء و امارة الصبيان و تدبير الخصيان ( 355 )
- ( 99 ) : و قد رئى ازار خلق مرقوع ، فقيل له فى ذلك ، فقال
- ( 100 ) : ان الدنيا و الاخرة عدوان متفاوتان ، و سبيلان مختلفان ، فمن احب الدنيا وتولاها ابغض الاخرة و عاداها ، و هما بمنزلة المشرق و المغرب ، و ماش بينهما كلما قرب مناحد بعد من الاخر ، و هما بعد ضرتان ( 358 )
- ( 101 ) : عن نوف البكائى و قيلالبكالى باللام و هو الاصح قال رايت اميرالمؤ منين عليه السلام ذات ليلة و قد خرجفراشه فنظر الى النجوم ، فقال : يا نوف ، اراقد ، انت ام رامق ؟ فقلت : بل رامق يا اميرامؤ منين ؛ قال
- ( 102 ) : ان الله تعالى افترض عليكم فرائض فلا تضيعوها ، و حد لكم حدودا فلاتعتدوها ، و نهاكم عن اشياء و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها ( 361 )
- ( 103 ) : لا يترك الناس شيئا من امر دينهم لاستصلاح دنياهم ، الا فتح الله عليهم ما هواضر منه ( 363 )
- ( 104 ) : رب عالم قد قتله جهله ، و علمه معه لا ينفعه ( 364 )
- ( 105 ) : لقد علق هذا الانسان بضعة هى اعجب ما فيه و هو القلب ، و ذلك ان له مواد منالحكمة و اضدادا من خلافها فان سنح له الرجاء اذله الطمع ، و ان هاج بن الطمع اهلكهالحرص ، و ان ملكه الياءس قتله الاسف و ان عرض له الغضب اشتد به الغيظ و ان اسعدهالرضا نسى التحفظ و ان غاله الخوف شغله الحذر ، و ان اتسع له الامر استلبته العزه ، و ان اصابته مصيبة فضحه الجزع ، و ان افاد مالا اطغاه الغنى ، و ان عضته الفاقة شغلهالبلاء و ان جهده الجوع قعدت به الضعة و ان افرط به الشبع كظته البطنة ، فكل تقصير به مضر و كل افراط له مفسدا ( 365 )
- ( 106 ) : نحن النمرقة الوسطى التى يلحق بها التالى ، و اليها يرجع الغالى ( 366 )
- ( 107 ) : لا يقيم امرالله الا من لا يصانع و لا يضارع و لا يتبع المطامع ( 369 )
- ( 108 ) : و قال عليه السلام ، قد توفىسهل بن حنيف الانصارى بعد مرجعه من صفين معه و كان احب الناس اليه
- ( 109 ) : لا مال اعود من العقل ، و لا وحدة اوحش من العجب ، و لاعقل كالتدبير ، و لا كرم كالتقوى ، و لا قربن كحسن الخلق ، و لا ميراث كالادب ، و لاقائد كالتوفيق ، و لا تجارة كالعمل الصالح ، و لا زرع كالثواب ، و لا ورع كالوقوفعندالشبهة ، و لا زهد كالزهد فى الحرام ، و لا علم كالتفكر و لا عبادة كاداء الفرائض و لاايمان كالحيا و الصبر و لا حسب كالتواضع و لا شرف كالعلم و لا عز كالحلم ، و لامظاهرة اوثق من المشاورة ( 371 )
- ( 110 ) : اذا استولى الصلاح على الزمان و اهله ثم اساءرجل الظن برجل كم تظهر منه حوبة ، فقد ظلم ، اذااستويل الفساد على الزمان و اهله ، فاحسن رجل الظنبرجل ، فقد غرر ( 376 )
- ( 111 ) : و قيل له عليه السلام : كيف تجدك يا اميرالمؤ منين ؟ فقال
- ( 112 ) : كم من مستدرج بالاحسان اليه ، و مغرور بالستر عليه ، و مفتون بحسنالقول فيه و ماابتلى الله احدا بمثل الاملاء له ( 378 )
- ( 113 ) : هلك فى رجلان محب غال ، و بغض قال ( 379 )
- ( 114 ) : اضاعة الفرصة غصة
- ( 115 ) : مثل الدنيا كمثل الحية لين مسها ، السم الناقع فى جوفها ؛ يهوى اليها العزالجاهل ، و يحذرها ذواللب العاقل
- ( 116 ) : و قد سئل عن قريش فقال . . .
- ( 117 ) : شتان ما بين عملين ؛ عمل تذهب لذته و تبقى تبعته ؛ وعمل تذهب مؤ ونته ، و يبقى اجره ( 399 )
- ( 118 ) : و قال عليه السلام و قد تبع جنازة فسمع رجلا يضحك ، فقال
- ( 119 ) : غيرة المراءة كفر ، و غيرة الرجل ايمان
- ( 120 ) : لا نسبن الاسلام لم ينسبها احد قبلى الاسلام هو التسليم ، و التسليم هواليقين ، و اليقين هو التصديق ، و التصديق هو الاقرار ، و الاقرار هو الاداء ، و الاداء هوالعمل ( 402 )
- ( 121 ) : عجبت للبخيل يستعجل الفقر الذى منه هرب ، و يقوته الغنى الذى اياه طلب ، فيعيش فى الدنيا عيش الفقراء ، و يحاسب فى الاخرة حساب الاغنياء و عجبت للمتكبر الذىكان بالامس نطفة ، و يكون غدا جيفة ، و عجبت لمن شك فى الله و هو يرى خلق الله و عجبتلمن نسى الموت و هو يرى من يموت و عجبت لمن انكر النشاءة الاخرى و هو يرى النشاءةالاولى ، و عجبت لعامر دار الفناء و تارك دار البقاء ( 403 )
- ( 122 ) : من قصر فى العمل ابتلى بالهم
- ( 123 ) : لا حاجة لله فى من ليس الله فى ماله و نفسه نصيب
- ( 124 ) : توقوا البرد فى اوله ، و تلقوه فى آخره ؛ فانهيفعل فى الابدان كفعله فى الاشجار ، اوله يحرق ، و آخره يورق ( 404 )
- ( 125 ) : عظم الخالق عندك يصغر المخلوق فى عينيك
- ( 126 ) : و قال عليه السلام : و قدر جمع من صفين فاشرف على القبوربظاهرالكوفة
- ( 127 ) : و قال عليه السلام و قد سمع رجلا يذم الدنيا : ايها الذام للدنيا ، المغتربغرورها . . . ( 408 )
- ( 128 ) : ان لله ملكا ينادى فى كل يوم : لدوا للموت ، واجمعو للفناء ، وابنواللخراب ( 410 )
- ( 129 ) : الدنيا دار ممر ، لا دار مقر ، و الناس فيها رجلان : رجل باع نفسه فاوبقها و رجل اتباع نفسه فاعتقها ( 413 )
- ( 130 ) : لا يكون الصديق صديقا حتى يحفظ اخاه فى ثلاث : فى نكبته ، و غيبته ، ووفاته ( 414 )
- ( 131 ) : من اعطى اربعا لم يحرم : من اعطى الدعاء لم يحرم الاجابة ، و من اعطىالتوبه لم يحرم القبول ، و من اعطى الاستغفار لم يحرم المغفره ، و من اعطى الشكر لميحرم الزيادة ( 415 )
- ( 132 ) : الصلاة قربان كلى تقى ، والحج جهادكل ضعيف ، و لكل شى ء ، زكاة ، و زكاة البدن الصيام ، و جهاد المراة حسنالتبعل ( 420 )
- ( 133 ) : استنزلوا الرزق بالصدقة ( 421 )
- ( 134 ) : من ايقن بالخلف جاد بالعطية ( 422 )
- ( 135 ) : تنزل المعونه على قدر المؤ نة
- ( 136 ) : ما عال امرو اقتصد
- ( 137 ) : قلة العيال احد اليسارين
- ( 138 ) : التودد نصف العقل
- ( 139 ) : الهم نصف الهرم
- ( 140 ) : ينزل الصبر على قدر المصيبة ، و من ضرب يده على فخذه عند مصيبة حبطاجره
- ( 141 ) : كم من صائم ليس له من صيامه الاجواع والظلماء ، و كم من قائم ليس له منقيامه الا السهر والعنا ، حبذا نوم الا كياس و افطارهم ! ( 424 )
- ( 142 ) : سوسوا ايمانكم بالصدقه ، و حصنوا اموالكم بالزكاة ، و ادفعوا امواجالبلاء بالدعاء
- ( 143 ) : و من كلام له عليه السلام لكميل بن زياد النخعى : ( 426 ) قال كميل بن زياد : اخذ بيدى اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام فاخرجنى الىالجبان ، فلما اصحر تنفس الصعداء ثم قال :
- ( 144 ) : المرء مخبوء تحت لسانه ( 432 )
- ( 145 ) : هلك امرؤ لم يعرف قدره ( 433 )
- ( 146 ) : و قال عليه السلام لرجل ساله ان يعظه : لا تكن ممن يرجو الاخرة بغيرعمل ، و يرجو التوبة بطول الامل ، يقول فى الدنيايقول الزاهدين ، و يعمل بعمل الراغبين ، ان اعطى منها لم يشبع ، و ان منع منها لم يقنع ، يعجز عن شكر ما اوتى ، و يبتغى الزيادة فيما بقى ، ينهى و لا ينتهى ، و يامر الناسبما لم ياءت . . . ( 434 )
- ( 147 ) : لكل امرى ء عاقبة حلوة او مرة
- ( 148 ) : الراضى بفعل قوم كالداخل فيه معهم ، و علىكل داخل فى باطل اثمان : اثم العمل به ، و اثم الرضابه ( 439 )
- ( 149 ) : لكلمقبل ادبار ، و ما ادبر لم يكن
- ( 150 ) : لا يعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان ( 442 )
- ( 151 ) : ما اختلفت دعوتان الا كانت احداهما ضلالة ( 443 )
- ( 152 ) : ما كذبت و لا كذبت ، و لا ضللت و لاضل بى ( 444 )
- ( 153 ) : للظالم البادى غدا بكفة عضة ( 445 )
- ( 154 ) : الرحيل وشيك
- ( 155 ) : من ابدى صفحته الحق هلك
- ( 156 ) : استعصموا بالذمم فى اوتارها ( 447 )
- ( 157 ) : عليكم بطاعة من لا تعذرون فى جهالته ( 448 )
- ( 158 ) : ما شككت فى الحق مذ اريته ( 449 )
- ( 159 ) : و قد بصرتم ان ابصرتم ، و قد هديتم ان اهتديتم ( 451 )
- ( 160 ) : عاقب اخاك بالاحسان اليه ، و اردد شره بالانعام عليه ( 454 )
- ( 161 ) : من وضع نفسه مواضع التهمة فلا يلؤ من من اساء به الظن ( 459 ) هر كس كه خود را در جايگاههاى تهمت قرار دهد ، نبايد كسى را كه به او بدگمان شودسرزنش كند .
- ( 162 ) : من ملك استاءثر ( 460 )
- ( 163 ) : من استبد براءيه هلاك ، و من شاورالرجال شاركها فى عقولها ( 461 )
- ( 164 ) : من كتم سره كانت الخيرة فى يده ( 464 )
- ( 165 ) : الفقر الموت الاكبر ( 465 )
- ( 166 ) : من قضى حق من لا يقضى حقه فقد عبده ( 466 )
- ( 167 ) : لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق ( 467 )
- ( 168 ) : لا يعاب المرء بتاءخير حقه ، انما يعاب من اخذ ما ليس له ( 470 )
- ( 169 ) : الاعجاب يمنع من الازدياد ( 471 )
- ( 170 ) : الامر قريب و الاصطحاب قليل
- ( 171 ) : قد اضاء الصبح لذى عينين
- ( 172 ) : ترك الذنب اهون من طلب التوبة ( 474 )
- ( 173 ) : كم من اكلة تمنع اكلات ( 475 )
- ( 174 ) : الناس اعداء ماجهلوا
- ( 175 ) : من استقبل وجوه الاراء عرف مواضع الخطاء ( 481 )
- ( 176 ) : من احد سنان الغضب قوى على قتل اشداالباطل ( 484 )
- ( 177 ) : اذا هبت امرا فقع ، فان شدة توقيه اعظم ما تخاف منه ( 485 )
- ( 178 ) : آلة الرياسة سعة الصدر ( 486 )
- ( 179 ) : ازجر المسى ء بثواب المحسن ( 489 )
- ( 180 ) : احصد الشر من صدر غيرك ، بقلعه من صدرك ( 492 )
- ( 181 ) : اللجاجة تسل الراءى ( 493 )
- ( 182 ) : الطمع رق موبد ( 494 )
- ( 183 ) : ثمرة التفريط الندامة ، و ثمرة الحزم السلامة ( 496 )
- ( 184 ) : من لم ينجه الصبر ، اهلكه الجزع ( 497 )
- ( 185 ) : واعجبا ان تكون الخلاقة بالصحابة و لا تكون بالصحابة والقرابة ( 498 )
- پى نوشتها
- جلد ۸
- ( 186 ) آدمى در اين جهان نشانه اى است كه تيرهاى مرگ به سمت او روانند
- ( 187 ) در سكوت و خاموشى از حكمت - يا بيان حكم شرعى - خيرى نيست
- ( 188 ) اى آدمى زاده ، آنچه بيش از روزى خود در دست آوردى همانا كه در آن گنجور ديگرىهستى
- ( 189 ) دلها را آرزو و خواسته اى است و روى آوردنى و پشت كردنى
- ( 190 ) هنگامى كه خشمگين مى شوم چه وقت بايد انتقام گيرم و خشم خود را فرو نشانم
- ( 191 ) از كنار نجاستى كه در پاگينى بود گذشت ، فرمود :
- ( 192 ) آنچه از مالت كه تو را پندى آموخت از ميان نرفته است
- ( 193 ) همانا اين دلها ملول مى شود ، همچنان كه تنهاملول مى شود
- ( 194 ) چون آن حضرت سخن خوارج را شنيد كه مى گويند : حكومت جز از آن خدا نيست فرمود :
- ( 195 ) در وصف جمع فرومايگان فرموده است
- ( 196 ) جنايتكار را پيش آن حضرت آوردند و گروهى از عوام همراهش بودند ، فرمود :
- ( 197 ) همانا همراه هر كسى دو فرشته اند كه او را نگهبانى مى كنند
- ( 198 ) طلحه و زبير به او گفتند : با تو بيعت مى كنيم به شرط آنكه ما در كار خلافت شريك تو باشيم
- ( 199 ) اى مردم بترسيد از خدايى كه اگر بگوييد ، مى شنود و اگر انديشه نهفته داريدمى داند
- ( 200 ) نبايد آن كس كه در نيكى كردن از ، سپاسگزارى نمى كند ، تو را انجام دادن نيكىبى رغبت كند
- ( 201 ) هر ظرفى بدانچه در آن نهند تنگ شود جز ظرف دانش كه هر چه در آن نهند فراختر گردد
- ( 202 ) نخستين عوض بردبار از بردباريش اين است كه مردم درقبال نادان ياران اويند
- ( 203 ) اگر بردبار نيستى خود را به بردبارى وادار
- ( 204 ) هر كس نفس خود را حساب كند ، سود برد و هر كس از آن غافل ماند ، زيان برد
- ( 205 ) همانا دنيا پس از چموشى بر ما مهربان خواهد شد ، چون ماده شتر بدخو نسبت به كره خود
- ( 206 ) از خدا بترسيد ، ترسيدن وارسته اى كه دامن به كمر زده
- ( 207 ) سخاوت پاسبان آبروهاست و بردبارى دهان بند بى خرد
- ( 208 ) به خود شيفتگى آدمى يكى از حسودان خرد اوست
- ( 209 ) بر خار و خاشاك و رنج چشم فرو بند و گرنه هرگز راضى نخواهد شد
- ( 210 ) هر كه چوبش - خوى و عادتش - نرم باشد ، شاخ و برش بسيار بود
- ( 211 ) مخالفت كردن راى را ويران مى كند
- ( 212 ) هر كس به مال نايل شد بر ديگران برترى جويد
- ( 213 ) در دگرگونى روزگار ، شناخت گوهرهاى مردان است
- ( 214 ) رشك بردن دوست از سستى و بيمارى دوستى است
- ( 215 ) بيشترين جايگاه افتادن خردها ، زير برقهاى طمعهاست
- ( 216 ) حكم كردن به گمان بر آنچه مورد اعتماد است از دادگرى نيست
- ( 217 ) ستم كردن بر بندگان چه بد توشه اى باى رستاخيز است
- ( 218 ) از بهترين كارهاى شخص گرامى ، غفلت كردن اوست از آن چه مى داند
- ( 219 ) هر كس آزرم جامه خود را بر او بپوشاند مردم عيب او را نمى بينند
- ( 220 ) با بسيارى خاموشى ، و قار خواهد بود و با داد دادن ، دوستان بسيار شوند
- ( 221 ) شگفتى از رشك بران است كه از سلامت بدنهاغافل اند
- ( 222 ) آزمند در بند زبونى است
- ( 223 ) ايمان شناخت به دل و اقرار به زبان وعمل كردن به جوارح است
- ( 224 ) آن كسى كه بر دنيا اندوهگين باشد بر قضاى خداوند خشمگين است
- ( 225 ) قناعت بسنده ترين دولتمندى است و خوش خويى بسنده ترين نعمت
- ( 227 ) و با كسانى كه روزى به ايشان روى آورده است ، شريك شويد كه او توانگرى را سزاوارتر است و به روى آوردن بخت شايسته تر
- ( 228 ) درباره اين گفتار خداى عز و جل كه فرموده است : همانا خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد ، گفته است : عدل انصاف است و احسان نكويى كردن است
- ( 229 ) هر كه با دست كوتاه ببخشد ، او را با دست دراز ببخشند
- ( 230 ) و آن حضرت به پسر خود حسن عليه السلام فرمود . . .
- ( 231 )
- ( 232 ) خردمند كسى است كه هر جيز را به جاى خويش نهد
- ( 233 ) به خدا سوگند دنياى شما در ديده من خوارتر از استخوان خوكى است كه اندكى گوشت داشته باشد و در دست شخص گرفتار به جذام باشد
- ( 234 ) گروهى خدا را به اميد پاداش پرستش مى كنند ، اين پرستش بازرگانان است و . . .
- ( 236 ) هر كسى از سستى پيروى كند ، حقوق را تباه سازد و هر كس از سخن چين پيروىكند ، دوست را تباه سازد
- ( 237 ) سنگ غصبى در خانه در گرو ويرانى آن است
- ( 238 ) روز - چيرگى - ستمديده بر ستمگر سخت تر است از روز - چيرگى - ستمگر برستمديده
- ( 239 ) از خدا بترس به مقدارى از پرهيزكارى ، هر چند اندك باشد و ميان خودت و خداوندپرده اى قرار بده هر چند نازك باشد
- ( 240 ) چون جواب بسيار شود ، صواب پوشيده ماند
- ( 241 ) همانا خداوند متعال را در نعمتى حقى است ، هر كس آن را ادا كند ، خداوند آن نعمت بر اوافزون فرمايد و هر كس در آن كوتاهى كند به زوال نعمت در خطر افتد
- ( 242 ) چون قدرت بسيار شود ، شهوت و آرزو اندك گردد
- ( 243 ) بپرهيزيد از رميدن نعمتها كه نه هر رميده باز آورده شود
- ( 244 ) جوانمردى مهر آورتر از خويشاوندى است
- ( 245 ) هر كه به تو گمان نيكى برد ، گمانش را راست گردان
- ( 246 ) بهترين كارها آن بود كه به ناخواه خود را به آن وا دارى
- ( 247 ) خداوند سبحان را با باطل شدن عزيمتها و گشودن گره ها و شكستن همتها شناختم
- ( 248 ) تلخى اين جهان شيرينى آن جهان و شيرينى اين جهان تلخى آن جهان است
- ( 249 ) خداوند ايمان را براى پاكى از شرك ورزيدن واجب فرموده ، و . . .
- ( 250 ) هر گاه مى خواهيد ستمگر را سوگند دهيد ، چنين سوگندش دهيد كه . . .
- ( 251 ) اى پسر آدم ! خود وصى خويش باش و نسبت به مال خود چنان رفتار كن كه مى خواهى پس از تو در آن رفتار كنند
- ( 252 ) تند خويى نوعى از ديوانگى است كه تندخو پيشمان مى شود و اگر پشيمان نشود ، ديوانگى او استوار است
- ( 253 ) صحت تن از كمى حسد است
- ( 254 ) و آن حضرت به كميل بن زياد نخعى فرموده است :
- ( 255 ) هر گاه درويش شويد با صدقه دادن با خداوند بازرگانى كنيد
- ( 256 ) وفا كردن براى اهل غدر در نزد خدا بى وفايى است ، و غدر كردن بااهل غدر در پيشگاه خداوند وفاست
- ( 257 ) چه بسا افرادى كه با نيكى نسبت به او گرفتار استدراج است و . . .
- ( 258 ) ( 93 )
- ( 259 )
- ( 260 )
- ( 261 )
- ( 262 )
- ( 263 )
- ( 264 )
- ( 265 )
- ( 266 )
- ( 267 )
- ( 268 )
- ( 269 ) همنشين سلطان ، همچون شير سوار است كه به موقعيت او رشك مى برند و او به جايگاه خود داناتر است
- ( 270 ) نسبت به بازماندگان ديگران نيكى كنيد تا نسبت به بازماندگان شما حقوق شمارا نگه دارند
- ( 271 ) همانا سخن حكيمان چون درست باشد ، درمان است و چون نادرست باشد ، درد است
- ( 272 )
- ( 273 ) اى پسر آدم ، اندوه روز نيامده ات را بر اندوه روز آمده ات ميفزاى كه اگر فردا هم از عمر تو باشد ، خداوند روزى تو را در آن مى رساند
- ( 274 ) دوست دار ، دوست خود را آهسته و نرم ، شايد كه روزى دشمنت شود و دشمن دار ، دشمن خود را آهسته و نرم ، شايد روزى دوست تو گردد
- ( 275 ) مردم دنيا در كار دنيا دو گونه اند :
- ( 276 )
- ( 277 )
- ( 278 ) اگر دو پايم در اين لغزشگاهها استوار بماند ، چيزهايى را دگرگون خواهم ساخت
- ( 279 )
- ( 280 ) دانش خود را نادانى و يقين خود را شك قرار مدهيد ، چون دانستيد ، عمل كنيد و چون يقين پيدا كرديد ، پاى پيش گذاريد
- ( 281 )
- ( 282 )
- ( 283 )
- ( 284 ) اندكى كه بر آن پايدارى كنى بهتر از بسيارى است كه از آن دلگير شوى
- ( 285 ) هر گاه اعمال مستحب به امور واجب زيان رساند ، مستحبها را واگذاريد
- ( 286 ) هر كه دورى سفر - آخرت - را به ياد آورده ، آماده مى شود
- ( 287 ) بينش با چشم نيست كه گاه چشم به صاحب خود دروغ مى گويد ولى هركس ازعقل خير خواهى كند ، نسبت به او غش نمى ورزد
- ( 288 ) ميان شما و موعظه پرده اى از غفلت است
- ( 289 ) نادان شما بدون بصيرت افزاينده در كار است و داناى شما چيزى را كه بايدانجام دهد به تاخير افكننده است
- ( 290 ) علم راه عذر بر بهانه جويان بسته است
- ( 291 ) همگان را به شتاب به مرگ فرا مى خوانند و مهلت مى خواهند و هركه را زمان داده اند براى درنگ كردن - از توبه و بازگشت به خدا - بهانه مى تراشد
- ( 292 ) مردم در مورد چيزى خوش باد نگفتند مگر اينكه روزگار براى آن روز بدى رااندوخته كرد
- ( 293 )
- ( 294 ) چون خداوند بنده اى را خوار دارد ، علم را بر او حرام - دشوار - مى دارد
- ( 295 )
- ( 296 ) اگر خداوند بر نافرمانى خود بيم نداده بود ، باز هم واجب بود كه به سپاس نعمتهايش معصيت نشود
- ( 297 )
- ( 298 )
- ( 299 )
- ( 300 ) كسى درباره مسافت ميان خاور و باختر از آن حضرت پرسيد ، فرمود : به اندازه يك روز رفتن خورشيد است
- ( 301 )
- ( 302 )
- ( 303 ) پندها چه بسيار است و پند گرفتن چه اندك
- ( 304 ) هر كس در ستيزه زيادى روى كند ، بزهكار مى شود و هر كس در آن كوتاهى كند ، براو ستم مى شود و آن كه ستيزه گر است ، نمى تواند از خدا بترسد
- ( 305 ) كارى - گناهى - كه پس از آن مهلت داده شوم كه دو ركعت نماز بگزارم و از خداوندعافيت بطلبيم مرا اندوهگين نمى سازد
- ( 306 )
- ( 307 ) فرستاده تو مفسر عقل توست و نامه ات رساتر چيزى است كه به سوى تو سخن مى گويد
- ( 308 ) آن كس كه به بلايى سخت گرفتار است ، نيازمندتر به دعا نيست از بى بلايىكه از آن در امان نيست
- ( 309 ) مردم فرزندان دنيايند و كسى را به دوستى مادرش سرزنش نمى كنند
- ( 310 ) مسكين ، رسول و فرستاده خداوند است ، هر كس او را محروم كند ، خدا را محروم كرده است و هر كس به او ببخشد ، خدا را سپاس داشته است
- ( 311 ) غيرتمند هرگز زنا نكند
- ( 312 ) بسنده است به اجل نگهبانى
- ( 313 ) فرزند مرده مى خوابد و مال ربوده نمى تواند بخوابد
- ( 314 ) دوستى پدران سبب خويشاوندى ميان پسران است و خويشاوندى به دوستىنيازمندتر است تا دوستى به خويشاوندى
- ( 315 ) از گمانهاى مردم مومن بترسيد كه خداوند حق را بر زبانهاى ايشان قرار داده است
- ( 316 ) ايمان بنده راست نباشد تا آنكه اعتمادش به آن چه در دست خداوند سبحان است بيش از اعتقاد او به آن چه در دست اوست ، بود
- ( 317 )
- ( 318 ) همانا دلها را روى آوردن و روى برگرداندن است ، آن گاه كه روى مى آورد ، آن رابه انجام دادن مستحبات واداريد و آن گاه كه روى گردان مى شود به واجبات بسنده كنيد
- ( 319 ) در قرآن خبر آن چه پيش از شما بوده و خبر آن چه پس از شماست و حكم مربوط برشرعيات خودتان موجود است
- ( 320 ) سنگ را بدان جا كه آمده است برگردانيد كه شر را جز شر دفع نتواند داد
- ( 321 )
- ( 322 ) من پيشواى مومنانم و مال پيشواى تبهكاران
- ( 323 )
- ( 324 )
- ( 325 )
- ( 326 )
- ( 327 )
- ( 328 )
- ( 329 )
- ( 330 ) از نافرمانيهاى خدا در خلوتها بپرهيزيد كه شاهد خود حاكم است
- ( 331 )
- ( 332 ) ميزان عمرى كه خداوند در آن عذر آدمى را مى پذيرد ، شصت سال است
- ( 333 ) آن كسى كه گناه بر او پيروز شد ، پيروزى نيافته است و آن كس كه با بدىچيره مى شود ، در واقع مغلوب است
- ( 334 )
- ( 335 ) بى نيازى از عذر ، پر ارزش تر است از عذر آوردن به راستى
- ( 336 ) كمترين حقى كه براى خداوند سبحان بر عهده شماست ، اين است كه از نعمتهاى اودر نافرمانيهايش يارى مجوييد
- ( 337 ) خداوند سبحان فرمانبردارى را غنيمت زيركان قرار داده است ، آن گاه كه ناتوان درآن كوتاهى كنند
- ( 338 ) قدرت حاكمان پاسبان خداوند در زمين اوست
- ( 339 )
- ( 340 ) توانگرى بزرگ ، ياس و نوميدى از چيزهايى است كه در دست مردمان است
- ( 341 ) كسى كه از او چيزى خواسته اند تا وعده نداده است ، آزاد است
- ( 342 ) اگر بنده اجل و سرانجام خويش را ببيند ، همانا كه آرزو و فريفتن آن را دشمن مىدارد
- ( 343 ) هر كسى را در مال او دو شريك است : وارث و حوادث
- ( 344 ) خواننده و دعا كننده بى عمل همچون تيرانداز با كمان بى زه است
- ( 345 ) علم دو گونه است : يكى سرشته شده در طبيعت و ديگرى شنيده شده و شنيده شده هرگاه سرشته در طبيعت نباشد ، سود نمى بخشد
- ( 346 ) انديشه درست همراه با دولتهاست ، با روى آوردن آنها درستى انديشه هم روى مىآورد و با پشت كردن آنها پشت مى كند
- ( 347 ) پاكدامنى زيور درويشى و سپاسگزارى آرايش توانگرى است
- ( 348 ) روز دادگرى بر ستمگر دشوارتر است از روز ستم بر مظلوم
- ( 349 )
- ( 350 )
- ( 351 ) نتواستن و دشوار بودن انجام دادن معصيت از اسباب عصمت است
- ( 352 ) آبروى تو فسرده و نريخته است ، خواهش كردن آن را فرو مى چكاند ، بنگر پيش چه كسى آن را فرو مى چكانى
- ( 353 ) ستودن افزونتر از آنچه سزاوارست ، چاپلوسى است و كمتر از آن چه سزاوارست ، درماندگى يا حسد است
- ( 354 ) سخت ترين گناهان آن بود كه گنهكار آن را خوار بشمرد
- ( 355 )
- ( 356 )
- ( 357 )
- ( 358 )
- ( 359 ) بزرگترين عيب آن بود كه چيزى را كه مانندش در خود تو هست - براى ديگران - عيب بشمارى
- ( 360 )
- ( 361 )
- ( 362 )
- ( 363 )
- ( 364 )
- ( 365 )
- ( 366 )
- ( 367 )
- ( 368 ) هر كس مى خواهد آبروى خويش را نگه دارد ، ستيز را رها كند
- ( 369 ) شتاب كردن بيش از امكان و درنگ ورزيدن پس از به دست آمدن فرصت از حماقت است
- ( 370 ) از آن چه كه نباشد مپرس كه در آن چه هست و رخ داده است براى تو مشغولى و كفايت است
- ( 371 )
- ( 372 ) علم بايد پيوسته به عمل باشد و هر كس دانست بايدعمل كند ، علم عمل را فرا مى خواند اگر پاسخ داد - نفس به كمال خواهد رسيد - وگرنه روى از او بگرداند
- ( 373 )
- ( 374 )
- ( 375 )
- ( 376 )
- ( 377 )
- ( 378 )
- ( 379 )
- ( 380 )
- ( 381 )
- ( 382 ) همانا حق سنگين گوارا و باطل سبك ناگوار - وبازاى - است
- ( 383 )
- ( 384 )
- ( 385 )
- ( 386 ) بسا كس كه آغاز روزى را ديد و آن را را به پايان نرساند و چه بسا كس كه درآغاز شب بر او رشك بردند و در پايان آن شب بانگ مويه گران بر او خاست
- ( 387 )
- ( 388 )
- ( 389 )
- ( 390 )
- ( 391 ) از جمله خوارى دنيا در نظر خداوند اين است كه جز در آن از خداوند نافرمانى نمىشود ، و جز با ترك و وانهادن دنيا به آن چه پيش خداوند است دست يافته نمى شود
- ( 392 )
- ( 393 ) هر كه چيزى را جويد به آن يا برخى از آن خواهد رسيد
- ( 394 )
- ( 395 )
- ( 396 )
- ( 397 )
- ( 398 ) سخن گوييد تا شناخته شويد كه آدمى زير زبانش نهان است
- ( 399 ) مشك چه نيكو عطرى است ، حمل آن آسان و رايحه اش سخت و معطر ودل انگيز است
- ( 400 )
- ( 401 )
- ( 402 ) بسا سخن كه از حمله كارگرتر است
- ( 403 ) هر چيز كه بدان بسنده توان كرد ، بس است
- ( 404 /405 / 406 )
- ( 407 )
- ( 408 )
- ( 409 )
- ( 410 )
- ( 411 )
- ( 412 )
- ( 413 )
- ( 414 )
- ( 415 )
- ( 416 )
- ( 417 ) فرموده است : دل مصحف ديده است
- ( 418 ) پرهيزگارى مهتر خلقهاست
- ( 419 ) تيزى زبان خودت را براى آن كس كه تو را به سخن آورده است قرار مده ورسايى گفتارت را براى آن كس كه تو را استوار كرد قرار مده
- ( 420 ) در ادب نفس تو همين تو را بس كه از آن چه از غير خود خوش نمى دارى ، خوددارىكنى
- ( 421 )
- ( 422 )
- ( 423 ) و به درستى مردم دنيا چون كاروانيان اند ، تا بار فكنند كاروان سالار شان بانگبر آنان زند و كوچ كنند
- ( 424 )
- ( 425 )
- ( 427 )
- ( 428 )
- ( 429 )
- ( 430 )
- ( 431 ) همانا براى نيك و بد مردمى هستند هرگاه رها كنيد چيزى از آن دواهل آن شما را كفايت مى كنند - آن را انجام مى دهند
- ( 432 )
- ( 433 )
- ( 434 )
- ( 435 )
- ( 436 )
- ( 437 )
- ( 438 )
- ( 439 )
- ( 440 )
- ( 441 )
- ( 442 )
- ( 443 )
- ( 444 )
- ( 445 )
- ( 446 )
- ( 447 ) مردم دشمن آن اند كه نمى دانند
- ( 448 )
- ( 449 ) حكمرانيها ميدان مسابقه مردان است
- ( 450 ) چه شكننده است خواب مر عزيمتهاى روز را
- ( 451 )
- ( 452 )
- ( 453 ) اندكى كه هميشه بر آن مداومت باشد بهتر است از بسيارى كه از آن ملول شوند
- ( 454 ) چون در مردى خصلتى پسنديده - شگفت - ديديد ، همانندهاى آن را انتظار بريد
- ( 455 )
- ( 456 ) آن كس كه بدون دانستن فقه به بازرگانى پرداخت ، خود را در ربا انداخت
- ( 457 ) آن كه مصيبتهاى كوچك را بزرگ شمرد خداوندش گرفتار مصايب بزرگ فرمايد
- ( 458 ) هر كه نفس خود را گرامى بيند ، شهوتش در ديده اش خوار آيد
- ( 459 ) مزاح نكند كسى مزاح كردنى مگر آنكه چيزى از خرد خود بيرون افكند بيرون افكندى
- ( 460 ) بى رغبتى تو در مورد كسى كه به تو راغب است ، كاستى بهره است و رغبت تو دركسى كه به تو بى رغبت است ، خوار ساختن نفس است
- ( 461 ) زبير همواره مردى از ما اهل بيت بود تا آنكه پسر نافرخنده اش عبدالله به جوانىرسيد
- ( 462 ) آدمى زاده را با بزرگى جستن چه كار كه آغازش نطفه و فرجامى مردار است ، نه مى تواند خود را روزى دهد و نه مى تواند مرگ خود را باز دارد
- ( 463 ) توانگرى و درويشى پس از عرضه شدن بر خداوندمتعال - در قيامت - است
- ( 464 )
- ( 465 )
- ( 466 ) دو آزمند سيرى نمى پذيرند : دانش جوى و دنيا جوى
- ( 467 )
- ( 468 ) و آن حضرت فرمود : سرنوشت بر تدبير چيره شود آن چنان كه آفت در تدبيرباشد
- ( 469 ) و آن حضرت فرمود : بردبارى و درنگ همزادند - دو فرزند يك شكم اند - و هر دوزاده همت بلندند
- ( 470 ) غيبت كردن كوشش مرد عاجز است
- ( 471 ) و فرمود : چه بسا شيفته و به فتنه افتاده به سبب سخن پسنديده درباره او
- ( 472 ) و آن حضرت فرمود : دنيا براى غير خود - جهان ديگر آفريده شده است و براى خودآفريده نشده است
- ( 473 )
- ( 474 )
- ( 475 )
- ( 476 ) و آن حضرت ضمن گفتارى فرمود : و بر آنان فرمانروايى فرمانروا شد كه كاررا برپا داشت و استقامت ورزيد تا آنكه دين برقرار گرديد
- ( 477 )
- ( 478 )
- آنچه درباره تفضيل ميان صحابه شده است
- ( 479 ) درباره توحيد عدل از او پرسيده شد ، فرمود : توحيد آن است كه او را در وهم نياورى و عدل آن است كه او را - به آن چه در او نيست متهم ندارى
- ( 480 )
- ( 481 )
- ( 482 )
- ( 483 )
- ( 484 )
- ( 485 )
- ( 486 )
- ( 487 ) و آن حضرت فرمود : بدترين برادران كسى است كه براى او به رنج و تكلف افتند
- ( 488 ) و آن حضرت ضمن گفتارى فرموده است : هرگاه مومن نسبت به برادر خود حشمت وجاه بفروشد - او را خشمگين سازد - همانا كه ميان خود و جدايى افكند
- پى نوشتها
لازم نيست در اين مقدمه چيزى نوشته شود كه فراروى انديشه و سخن اين بنده است و چه نيكو گفته اند كه سخن على عليه السلام فروتر از سخن خالق و فراتر از سخن خلق است .(1)
كلام على كلام على
و ما قاله المرتضى مرتضى (2)
آنچه كه اشاره به آن در اينجا لازم است ، موضوع شروحى است كه از زمان جمع آورى سيد رضى رضوان الله عليه ، يعنى آغاز قرن پنجم هجرى تا كنون ، بر آن نوشته شده است ، و در هر عصر بزرگانى از علماى مسلمان اعم از شيعه و سنى و در اين اواخر علماى غير مسلمان در اين مورد گام برداشته اند. گاه در يك زمان افرادى بر اين كتاب شرح نوشته اند كه هر يك از كار ديگرى آگاه نبوده است به عنوان مثال ابوالحسن بيهقى فريد خراسان در شرحى كه با نام شرح معارج نهج البلاغه (3) نوشته است ، مدعى است كه نخستين شارح نهج البلاغه است و حال آنكه به يقين و به طور مسلم پيش از او چند شرح بر اين كتاب شريف نوشته شده است كه از جمله شرح على بن ناصر است ؛ و در همان حال كه ابوالحسن بيهقى شرح خود را مى نوشته است ، قطب الدين راوندى از اعاظم علماى شيعه هم شرح مفصل خود را بر نهج البلاغه تاءليف كرده است . - بيهقى در گذشته به سال 565 هجرى قمرى و قطب راوندى در گذشته به سال 573 يعنى هشت سال پس از اوست . - و نمى توانيم آيا قطب راوندى و كيدرى ، كه شرح